هنر نوشتن یا لذت نوشتن

سال گذشته، اواخر فصل پاییز کار ترجمۀ کتابی را به عهده گرفتم. شور و شوقی داشتم. اما ترس از اینکه می‌توانم اولین کتابی که به دستم رسیده را عالی ترجمه کنم یا نه، از ابتدای راه با من بود. امتحانش را برای کسی که ترجمۀ کتابش را به من سپرده بود، پس داده بودم. از آن بابت خیالم راحت بود. با نمره ۸۵ از صد راضی نبودم اما خب بهتر از قبول نشدن بود.

روزِ اول شروع به ترجمه کردم. یک‌ صفحه‌ای ترجمه کردم. خوب پیش می‌رفت اما دایره لغاتم آنقدر بالا نبود که از پسِ تمام کلمات بربیایم و بتوانم تنها با ذهنم همه را ترجمه کنم و بنویسم. نیاز به دانستن لغات فراوان حتی در زبان مادری هم احساس می‌شد. ضعف در نوشتن و کنار هم قرار دادن کلمات باعث شد چیزی در ذهنم بیشتر از هر زمانِ دیگری شکل بگیرد. از کاهِ ندانسته‌هایم کوهی محکم ساخته بودم یا از کوه دانسته‌هایم کاهی بی ارزش، نمی‌دانم. اما آن لحظه، ضعف در پیدا کردن لغات زبان مادری در ذهن من آشکارتر بود.

بارها متونی را نوشته بودم اما نه مداوم و گسترده و پایدار. تنها نوشتن‌هایی داشتم جهت آزاد کردن حرف‌های دل خودم در سالنامه‌ای که از کودکی‌ام به ارث برده بودم. اما این نوشتن‌های گاه و بیگاه کمک چندانی به هنرِ ترجمۀ من نمی‌کرد و شاید دلیل اصلی اینکه در عرصۀ ترجمه تا آن موقع محکم قدم نگذاشته بودم، همان ضعف دانش کلمات و بازی با کلمات و مفهوم پردازی به آن‌ها بود.

چاره‌اش را خواندن مکرر و نوشتن بی‌وقفه و روزانه می‌دیدم. باید قدمی برمی‌داشتم. از کتاب‌های ساده شروع کردم. کم کم دوست داشتم به نوشتن همچون حرفه‌ای دوست‌داشتنی نگاه کنم، درست مانند ترجمه. شاید به آن دلیل بود که نوشتن و ترجمه دو یار در ظاهر جدا اما در باطن جدایی‌ناپذیر هستند. حالا مسیر را پیدا کرده بودم. به جستجوی نوشتن و نویسندگی پرداختم و اکنون با داشتن کتاب‌های مختلف و خواندن آن‌ها و گذری بر عناوین و متون و کلمات، درک چگونگی داشتن ترجمه‌ای زیبا برایم آشکارتر شده است. اکنون در پی آنم که بیشتر بخوانم و بنویسم و ترجمه کنم، و لذت زیبای نوشتن و هنر ترجمۀ زیبا را درک کنم و تاثیری بر نوپایان این راه بگذارم. باشد که آن روز فرا رسد.

 

 

“پسر‌بچه‌ای در اکتبر سال ۱۹۲۹ بخاطر ایراد و انتقادهای همکلاسی‌های کلاس چهارم‌اش دلش آمد که تمام کتابچه‌های قصۀ مصور «باک راجرز»اش را جرّ و واجر کند و یک ماه همگی دوستانش را ابله بشمارد و بشتابد به از نو جمع کردن همان قصه‌ها.
من چنان عاشق باک راجرز بودم که نمی‌توانستم شاهد نابودی عشقم و قهرمان زندگی‌ام باشم. پس کتابچه‌های قصّه مصّور را جمع کردم و شروع کردم به نوشتن…”.
گزیده‌ای از کتاب ذِن در هنر نویسندگی نوشتۀ رِی برادبری

شروعِ نوشتن:

چیزی که برای همهٔ دوستداران اهل قلم یکسان است، داشتن داستانی در زندگی و منجر شدن آن به شروعِ نوشتن است. همانطور که در گزیده‌ای از کتاب ذِن در هنر نویسندگی اثر رِی برادبری خواندید، مدل شیفتگی او به نوشتن، علاقۀ او به باک راجرز بوده و جدیت در کارش را از همان دوران شروع کرده است.

در آغاز کلام گفتم و اکنون کمی بیشتر از خاطرات نوشتن خود می‌نویسم. از کودکی علاقه داشتم به نوشتن‌های آزادانه‌ای که حرف دلم را به خود بگویم. سالنامه‌ای از سال ۱۳۸۳ دارم که از همان سال گاه و بیگاه برای خود می‌نوشتم. این سالنامه دفتری بود برای ثبت افکارم، ثبت چیزهایی که در ذهنم بود، ثبت خاطراتی تلخ و شیرین، ثبت اهدافی که دوست داشتم و به آن نرسیدم و بالعکس. لذتی که همیشه هنگام نوشتن و بعد از آن تجربه کرده‌ام، در هیچ مرحله‌ای از زندگانی و با هیچ کسی تجربه نکرده‌ام. نوشتن درست همان ویژگی منحصربفردی است که می‌تواند هرکسی را در مسیر زندگی‌اش همراهی کند. به عقیدۀ من کسی که ننویسد، همیشه تنهاست! و من همیشه همه‌ی تنهایی‌هایی خود را با آن پر کرده‌‌ام. گاهی اوقات در زندگی، دور و اطراف من پر می‌شد از خانواده و همکار و دوست و آشنا و بستگان. کم نیستند آدم‌های اطرافم، اما کم‌یاب و یا گاهی اوقات نایابند کسانی که من را در مسیر فکر سازنده‌ای که دارم درک کنند و پشتیبان من باشند.

 

لذتِ نوشتن:

بهتر است لذت نوشتن را با جملاتی از جولیا کامرون در کتاب حق نوشتن شروع کنم:

“نوشتن تماماً همین است: لذت همراه با احساس گناه. نوشتن یعنی کشش‌ها، یعنی کلماتی که نمی‌توانید دربرابر استفاده از آنها برای وصف چیزهایی که جالب‌تر از آن‌اند که بتوان از کنارشان رد شد، مقاومت کنید.”

از ابتدا نوشتن را همچون مخاطبی می‌دیدم که به کمک من می‌آمد. با ثبت افکارم، همه‌ی آن‌ها به هدف های من تبدیل می‌شدند. فکر کردنِ من در مورد آن‌ها بیشتر و بیشتر شد. هدف‌هایی که نقش خود را در ذهن من بیشتر می‌کردند. لذت نوشتن را با هیچ صحبت کردن‌هایی عوض نمی‌کردم. انگار تا الان تنها کسی که می‌توانست با من تمام و کمال موافق باشد، قلم و کاغذ من بوده است. همیشه دوست داشته‌ام همه، من را آنطور که هستم ببینند. خواهان آن هستم که با افکار و ذهن من آشنا باشند؛ اما همه ظاهر را می‌بینند. دوست داشتم این غریزه‌ی ذاتی را در خود تغییر دهم. شاید دلیل من برای نوشتن هم همین بوده است. من خود را آنطور که ذات و روح من متعلق به آن است، قبول دارم و می‌بینم، نه آن‌گونه که ظاهر من نشان می‌دهد. شاید نوشتن من به این دلیل است که همیشه خود درونی‌ام را بیشتر خود بیرونی‌ام دوست داشته‌ام. خودِ بیرونی‌ام کم حرف است، زیاد صحبت نمی‌کند، این امر ویژگی بارز من است؛ اما خودِ درونی من پر است از حرف‌های ناگفته. شاید اگر بگویم می‌توانم در مورد بیشتر مسائل زندگی‌ام، حرف‌های جالب، خاطرات تلخ و شیرین، برداشت‌ها و نگاه‌‌هایم به آن‌ها را بگویم، دروغ نباشد. خودِ درونی‌ام با نوشتن آشکار می‌شود و برای من لذت‌بخش‌ترین کار دنیا همین است. نوشتن، دوست همیشگی من است و هیچ‌گاه به افکارِ من نه نگفته است.

باید کتابی بخوانم که لذتِ نهفتۀ نوشتن را در وجودم شکوفا کند. کتابی هم‌چون کتابِ “حقِ نوشتن”:

“مغز از نوشتن لذت می‌برد. مغز ما از عمل نام‌گذاری چیزها و روند تداعی و تمیزدهی لذت می‌برد. چیدن واژه‌ها مثل چیدن سیب‌هاست: این یکی خوشمزه به‌نظر می‌رسد. عملِ نوشتن با هدف حق مطلب را به‌جا آوردن، لذت محض است؛ روند نابی است. همان‌قدر هیجان‌انگیز که کشیدن کمان به عقب و زدن به هدف.” (نوشتۀ جولیا کامرون)

لذت بازی با کلمات

زمانی که می‌نویسم، حس تولد دوباره به من دست می‌دهد. کودک مشتاق درونم برای نوشتن عجله دارد، زیرا از بازی با کلمات همانقدر لذت می‌برم که یک کودک با بازی کردن با خونه‌سازی آن حس را تجربه می‌کند. موضوعی که ذهنم را مشغول کرده در نظر می‌گیرم و به کلمات مرتبط با آن فکر می‌کنم. از میان کلمات کوچک و بزرگ، زیباتر و باقابلیت‌تر را انتخاب می‌کنم و به اول به این فکر می‌کنم که آیا در کنار هم قرار دادن آن کلمات به زیبایی و تاثیرگذاری بر من می‌افزاید یا خیر!

کودکی که برای ساختن وسیله‌ای، از قطعات خانه‌سازی خود کمک می‌گیرد، ابتدا می‌داند که باید دفترچه راهنما را که در جعبۀ آن بوده را نگاه کند تا متوجه شود چه قطعاتی برای ساختن آن به کارش می‌آیند. نوشتن هم همین است فرع به اصل کمک می‌کند. اگر فرع را کلمه در نظر بگیریم و اصل را متن و مفهوم آن بدانیم، پس کمک فرع به اصل اینجا کارآمد است.

هنرِ نوشتن:

همیشه در پی داشتن هنری منحصر بفرد بوده‌ام. هنری که بتوانم با آن رشد کنم. زیبا صحبت کردن و از آن مهم‌تر زیبا نوشتن را جز هنر چیز دیگری نمی‌بینم. به یاد دارم که همیشه از خواندن کتابهای ادیبانه لذت می بردم چون ظرافت و هنر نوشتن را به همراه داشتند؛ اما گاهی آدم‌ها هنر را فقط در نقاشی می‌بینند و این پیش‌زمینه‌ای برای آدم های معمولی در مورد هنر است. اما از نظر من کسی که سعی می‌کند زیبا سخن بگوید و زیبا بنویسد، هنرمند درجه یکی است.

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

ادعایی در قبالِ نویسندۀ هنرمند ندارم و باید اکنون دست به کار شوم،
افسوس نوشتنِ متن‌های زیبا و هنرمندانه را خوردن، کافی است و باید شروع کنم، باید بنویسم تا هنرمندِ دوارن خویش باشم…

نشاطِ نوشتن:

کمتر چیزی که در دنیای امروز می‌شنویم، شور و شوق است. شور و اشتیاق‌ها به بودن در این دنیا بسیار ناچیز می‌شود اگر به چیزی که از این دنیا برای خود انتظارش را داریم، نرسیم. از خودتان چه انتظاراتی دارید؟ انتظاراتی که خود می‌توانید به آن‌ها به‌راحتی دست پیدا کنید و به تلاش و کوشش خودِ شما وابسته است یا تنها دلبستۀ چیزهایی هستید که اگر با آن‌ها بمانید، آن‌ها با شما نمی‌مانند؟ گاهی لذت‌هایمان وابسته به آدم‌هایی است که خودِ آن‌ها در زندگی بلاتکلیفند. اما این نشاط را می‌توان در قریحۀ ذاتی خود پیدا کرد… نوشتن!

نشاط را باید ایجاد کرد. نشاطِ نوشتن را نویسنده باید در جریان نوشتن‌هایش حفظ کند و جالب است پاسخ رِی برادبری را در مورد سوال “مهم‌ترین اجزای سازندۀ وجود یک نویسنده چیست” را برای شما از زبان خودش بگویم:

“اگر از من بپرسند که مهم‌ترین اجزای سازندۀ وجود یک نویسنده چیست، چیزهایی که او را شکل می‌دهند و در راه رسیدن به مقصدی که در نظر دارد به پیش می‌رانند، تنها به شور و شوق توجّه می‌دهم. می‌گویم که هوای شوق و شور خویش را داشته باشند…”

گاه و بیگاه ترجمه می‌کردم. ترجمه‌ای خوب اما نه دست اول و دلچسب! هر چیزی که می‌نویسم یا ترجمه می‌کنم اول باید به مزاج خودم خوش بیاید. چون در غیر اینصورت امکان پذیرفته نشدنش از طرف مخاطبانم دو برابر خواهد شد.

در آخر می‌توان بهترین نتیجه را گرفت…

نوشتن، محملی برای بیان خود است تا در آن فضایی ایجاد ‌شود که:
_ افکارم را ثبت می‌کنم و آرامش را کسب می‌کنم،
_اطلاعاتی که از خواندن کتاب، دیدن فیلم و یا حتی گوش کردن به آهنگ به دست می‌آورم را بیان می‌کنم،
_احساسات خود را به هنگام تنهایی یا غیر ازآن بروز می‌دهم،
_در مسیر به رشد و تعالی و خودباوری و هم‌چنین به خودباروری دست پیدا می‌کنم.