اگر قرار بر این بود که کسی ارزش را در کسی آنقدر پررنگ بیابد که دیگر لازم نباشد تلاشی برای به درست‌آوردن ارزش‌های دلخواه انجام دهد، دیگر زندگی راحت می‌شد. آنقدر راحت و شیرین که گاهی شیرینی‌اش دل آدم را هم می‌زد. شیرینی که بدون تلاش برای سر و سامان دادن به افکار به وجود بیاید، اسمش ارزش آفرینی نیست، یک ارزش پیش‌ساخته است که دلیلی ندارد برایش تلاش کند، دقیقا مانند غذای حاضر و آماده‌ای که تلاشی برای درست شدنش نکرده‌ایم و انتظار داریم آن غذا همان طعم خوشی را بدهد که ممکن است روزی با دو ساعت تلاش درستش کنیم.

حرف از ارزش‌های حاضر و آماده درست است دل آدم را در نگاه اول گرم می‌کند، درست است دل آدم را قرص می‌کند، اما همه‌ی این‌ها به کنار، وقتی کمبودی را عمیق احساس می‌کنیم و نمی‌توانیم برای آن کمبود کاری انجام دهیم و باید در پای انتخابمان بمانیم، یعنی کار از کار گذشته است، به گمانم بهترین راهی که در این اوضاع باقی می‌ماند، ارزش آفرینی است. آنقدر خوبی‌ها را می‌توان دید که ابتدا بزرگ شدن خودمان هویدا شود و بعد از آن هم خوبی‌های سرشاری که به سوی ما سرازیر می‌شود و ارزش‌هایی که برای خودِ ما به یک زیبایی انکارناپذیر و مطلق تبدیل شود.

ارزش آفرینی از اسمش هم پیداست که زیبایی عمیق و ماندگاری را در پی دارد. یعنی همان زیباییِ خودساخته‌‌ی ما. خودِ ما تلاش کرده‌ایم جز زیبایی چیز دیگری نبینیم، تلاش کرده‌ایم خوبی‌ها را بزرگ ببینیم و بدانیم خودِ ما هم بسیار عیب و ایراد داریم اما چون در این دنیا دائم با خود همراه هستیم، خود را همانگونه که هستیم پذیرعته‌ایم و در مراحل بالاتر عاشق خود هستیم و خود را بهترین آدم روی زمین می‌بینیم!

ارزش‌آفرینی زمانی به وجود می‌آید که در عین کمبودهای شفاف و روشن، زیبایی را ببینیم. حرف زدن از ارزش‌آفرینی و حسِ زیبای آن آنقدر برایم راحت است که عمل کردن به آن برایم اینطور نیست. اگر در مرحله عمل خود را ببینیم، متوجه می‌شویم که عمل کردن به حرف‌ها و اعتقادها آنقدر پیچیده و سنگین است که گاهی می‌گوییم چرا فکری را قبلا از دلم گذراندم که الان مجبور باشم به آن‌ها عمل کنم. اگر عمل نکنم یک عمر خود را تباه کرده‌ام و اگر عمل کنم، باید بدانم این عمل دل شیر می‌خواهد، این عمل ارزش‌آفرینی می‌خواهد.