کجاست ساحل امن آرامش
چند صباحی است آن را گم کرده‌ام
انگار می‌دانم مشکل از کجاست
اما
اجازه فکر کردن را ندارم
افکارم جمع می‌شوند و مدام از نشدن‌های روزگار صحبت می‌کنند
نشدن‌هایی که پایه و اساس خوبی ندارند
کجا بروم دنبالش را بگیرم
اما نه!
لازم نیست جایی بروم
همینجاست
کافی ست چشمانم را باز کنم و به گوش هایم اجازه دهم حقیقت را بشنوند
حقیقتی که پی‌ریزی‌اش بایستی محکم ساخته شود
حقیقت همینجاست
《نوشتن》
آری نوشتن را سرلوحه‌ی آرامشم می‌دانم
آرامشی که نظیرش تنها در قصه ها فراوان اند
باید نوشت
از تمام افکار
از تمام خوبی ها و خوشی ها
از تمام شدن ها و نشدن ها
باید نوشت تا راهی پیدا کرد
راهی به سمت اوج
راهی به سمت آسمان
راهی به سمت منشا پاکی ها
سراپا مشتاقم
مشتاق دیدن حقیقتی زیبا
آری هرچه بخواهم یافت می‌شود
هرچه بخواهم همه‌اش جمع می‌شود در یک کلمه
《نوشتن》
برای خود می‌نویسم تا پرورش یابم…