تحلیلی برای خود انجام میدهم با این عنوان که چرا گاهی مینویسم، گاهی تمایلی به نوشتن ندارم و گاهی وقتی برای نوشتن پیدا نمیکنم.
تحلیل سختی نیست.
گاهی مینویسم چون اشتیاق نوشتن من را پایبند «فعل نوشتن» میکند.
گاهی تمایلی به نوشتن ندارم چون خود را برای نوشتن آماده نمیبینم. چرا خود را آماده نمیبینم؟ جوابش این میتواند باشد که تمرکز روی نوشتن ندارم یا کمالگرایی برای نوشتن در من شکل میگیرد که اکنون باید موضوع را چه چیزی انتخاب کنم، هدفم برای نوشتن چیست، بنویسم که چه بشود، بنویسم که چه کسی من را تایید کند. انگار در آن شرایط فراموش میکنم که کسی به نام «خود» در وجود من نهادینه شده است و بهتر است که من در زندگیام هرکاری را انجام دهم تا «خود» را رشد دهم. اینکه به فکر تایید دیگران باشم، امری است تا برای انجام هرکاری در زندگی به این احتیاج داشته باشم که دیگران مهر تایید را بر عملکردهای من در زندگی بزنند.
مهر تایید دیگران خوب است اما تنها در یک شرایط می تواند دلچسب باشد و شرایط آن است که من خود واقعیام را در ذهنم ترسیم کنم و برای رشد همان تلاش کنم. بدانم که اگر من نوشتن را پیش گرفتهام میتوانم هرطور که دوست دارم پیش بروم و در ابتدای کار نیازی ندارم که دیگران من را در نوشتههایم و یا صحبتهایم تایید یا رد کنند.
من مینویسم چون رشد فکری خود را در آن یافتهام. نمینویسم که بگویم آیا کاری که انجام میدهم درست است یا نه.
اینکه انتظار داشته باشم تا دیگران بیایند و بگویند خب این جمله اشتباه است و این جمله هم درست، دردی از نوشتن من برای طولانی مدت دوا نمیکنند . آنها صرفا آمدهاند نکتهای را که از نظر آنها مفید و کاربردی بوده را بیان کردهاند (البته منکر این نیز نیستم که بخواهم از نظرهای خوب دیگران دربارۀ بهتر شدن نوشتههایم جلوگیری کنم). کلام من بر پایۀ این نکته نوشته شد که بگویم آنچه در ذهن مثبت است و دوست دارم، ممکن است در ذهن دیگری متفاوت و گاهی هم متناقض باشد. بنابراین اگر بتوانم برونریزی ذهنی مثبت خود را بدون انتظار تایید دیگران داشته باشم و آنها را روی کاغذ بیاورم، به این معناست که ذهنم توانسته است به تایید خود برسد و به من کمک کرده است تا دست به عمل بزنم.
من به این دنیا آمدهام تا بتوانم کاری را برای رشد شخصی خودم انجام دهم. اگر قرار بر این بود که ریزبهریز کارهای ما بر اساس نظرهای دیگران و تاییدهای آنها شکل بگیرد که همۀ کارها را میبایستی به اشتراک انجام میدادیم و هر شخصی به تنهایی نمیتوانست به تمایز فردی دست پیدا کند و اثری شگرف را خلق کند.
این تجربه را هم بد نیست که بگویم. من هر کجا که تنها برای خودم کار کردهام و انتظار تایید نداشتهام، بسیار کارکرد بهتری داشتم تا اینکه به گفته و توصیه کسی کاری را انجام داده باشم. گاهی با وجود پیشنهادهای بسیار خوبی که برای نوشتن دریافت کردم، اما نتوانستم آنها را سریع و به دور از اشتباههای کوچک و بزرگ انجام دهم، زیرا تنها پیشنهاد از طرف دیگران بوده است و چگونگی کار بستگی به عملکرد من داشته است. گاهی نیز تمام کارهایی که دیگران گفتهاند و تاییدکردهاند را انجام دادهام، اما باز کارایی من پایین آمده است و نتوانستهام آنطور که باید، از ذهن خود کار بکشم، آن را فعال کنم و به اصطلاح خلاقیتی که در درون خود من است را شکوفا نکردهام.
صورت دیگر این است که ما کارهایمان را آماری انجام میدهیم. یعنی چه؟ برای مثال زمانی نوشتههای من توسط سه نفری که نوشتۀ من را خواندهاند، مطلوب واقع نشده است، اما آیا باید نا امید بشوم و نوشتن را بطور کلی فراموش کنم؟
بنظر میآید که چنین چیزی اشتباه است. نکتهای را امروز در کتاب «چگونه کمالگرا نباشیم» اثر «استفان گایز» خواندهام که اینجا بازگو میکنم:
«تصور کنید: مردی به یک غریبه میرسد و از او آدرسی میپرسد. غریبه بیاعتنایی میکند و سوالش را پاسخ نمیدهد. اوه، دو هفته بعد، دو نفر دیگر هم با او چنین برخورد میکنند.. اکنون سه بار به او بیاعتنایی شده است. او چگونه این اتفاقات را تفسیر میکند؟»
در ادامۀ مطلب بحث آمار را پیش میگیرد و میگوید ۳ نفر در جمعیت هفت میلیاردی، آمار ناچیزی به شمار میآید و چنین نگرشی که هیچ کس در دنیا نمیخواهد با آن مرد ارتباط برقرار کند، طرز فکر درستی نیست و اگر به یک کارشناس آمار این نتیجهگیری را اعلام کنیم، طور دیگری با شما برخورد خواهد کرد!
از این جریان آمار چنین نتیجهای برای نوشتن گرفتم:
- در سایت حتی شده تنها یک جمله در روز مینویسم.
- نگران تایید آن نیستم و برای صفر درصد مخاطب خود مینویسم.
- هر موضوعی را که میخواهم انتخاب کنم، اصل آزادنویسی بر این باشد که در انتخاب موضوع نگران تایید نباشم.
- بتوانم نشخوارهای ذهنی منفی را از ذهنم عبور دهم و از آنها بتوانم به راهحلهای خوبی برای زمان حال برسم که چه چیزی میتواند برای اهداف زندگی من مفید باشد.
- خودم باشم. این خود بودنها نه تنها به جذابیت کار میافزاید بلکه کمک میکند تا خلاقیت بیشتری در مسیر اهداف به ذهن من برسد و عملیکردن آنها نیز برای من آسانتر خواهد شد.
و در پایان باید بگویم اگر زمانی برای نوشتن پیدا نمیکنم، مشکل از زمان نیست که کم است؛ مشکل از افکاری است که من برای نوشتن در ذهن خود دارم. چنین افکاری این را یادآوری میکنند که من در نوشتن حرفهای نیستم و ننوشتنهای روزانۀ من نمیتواند تاثیر بدی بر من بگذارد، درحالیکه عکس این قضیه در مسیر نوشتن صدق میکند و برای نوشتن تنها باید به ذهن خود رجوع کرد و آنها را بیپرده نوشت و نوشت و نوشت!
خیلی خوب بود این پست شما
خیلی متشکرم. ممنون که برای خواندن مطلب وقت گذاشتید.