چشمانداز
امروز چشم باز کردم و برای خودم دلیل اینکه چرا نتوانستم در هفتهای که گذشت کارهای برنامهریزی شده را انجام بدهم را نوشتم. در این روزهایی که دوستان منظم مینویسند و تغییر بزرگی در خود ایجاد کردهاند، به این فکر میکنم اگرچه من در این چند ماه بدون نظم خاصی نوشتهام، اما باز هم تغییر کوچکی را در خود احساس میکنم؛ تغییری که نشان از طرز فکری جدید و یا خطِ مشیِ جدیدی برای زندگی دارد.
بابت فشار کاریِ بالایی که داشتم، پنج روزی را بیمار شدم و در این چند روز در سایت چیزی منتشر نکردم. اما در همین زمان، با حال بدی که داشتم داستانی بیست صفحهای برای پایان ماه اول دوره نویسندگی خلاق نوشتم. با چنین وضعیتی که داشتم، میبایستی داستانی مینوشتم و تحویل میدادم. این کار را باسختی زیادی انجام دادم و از موعد تحویلش دو روز نیز گذشت، اما بخاطرش خوشحال هستم. ولی در این میان یک چیز را درک کردم و آن هم تفاوت نوشتن در بیماری و سلامتی بود. متوجه شدم که آن کجا که کارها با انرژی بالایی و در سلامتی انجام شود و آن کجا که انجام آن برای این باشد که زمانی برایم نمانده است.
شاید اگر فائزه قبل از این هفت ماه بودم، امکان نداشت در چنین شرایط بدی دست به کاری بزنم، اما خب نوشتن علاقه شخصی من است. آدم نمیتواند علاقه خود را حتی بخاطر روزهای سخت و تلخ ترک کند. امکان دارد نوشته خود را منتشر نکند، اما روزنوشتهای خود را در دفتر دارد و با آنها زندگی میکند و نفس میکشد.
در این چند روز به این فکر میکردم که لذت انجام کار هم چقدر میتواند به ما امید بدهد. در واقع استفاده از علایق در مسیر اهداف، بهترین تجربهای است که هرکسی میتواند در زمان حال آن را تجربه کند. بنظرم لازم است این نکته برای من حفظ شود تا فشار از روی ذهن و جسم من برای همیشه برداشته شود.
افکاری که فیالبداهه به ذهنم سرازیر شد
مسیری را از هفت ماه پیش انتخاب کردهام. این مسیر نقطه آغاز و پایانی دارد. همانطور که گفتم چند ماهی است از نقطه شروع گذشتهام اما آرام پیش میروم. یادم میآید که یک ماه تخته گاز پیش میرفتم و همه کارهایم را منظم انجام میدادم. اینکه کارهایم منظم انجام میشدند، لذت خاص خودش را داشت؛ اما همیشه اینچنین برای من نگذشت.
چندماهی گذشت و فشار کاری باعث شد تا لطمهای به جسم من بخورد و من را یک هفته تمام از کار و زندگیام بیندازد. هفتهای که گذشت را فقط استراحت کردم. میدانم انجام ندادن کارها به نفعم نبود، ولی کاری هم از من برنمیآمد بجز استراحت.
در این یک هفته آزادی افکار را احساس کردم، طوری که به موهبت آزادی افکار تا به این حد آگاهی نداشتم و به آن از چنین زاویهای نگاه نکرده بودم. در این چند روز اگرچه به کارها فکر میکردم، اما به آنها در حد علاقه نگاه میکردم و نه بیشتر.
در این هفته، هفت ماه پیش را به یاد آوردم. روزی که وبلاگنویسی را از ابتدا شروع کرده بودم، چون علاقه خود را در آن یافتم. نوشتن جزو یکی از علاقههای شیرین من شد و در روزگار من به خوبی برای خود جا باز کرد.
همین که امسال را به این شکل در ذهنم مرور میکنم، میبینم از هر سال دیگری برایم زیباتر و جذابتر گذشت. اینکه میدانستم چه میخواهم و دنبالش را گرفتم.
اما کمی در رفتار خود دقت کردم و متوجه این موضوع شدم که شاید فشار کارها ناشی از فشار افکارم بر من بود. اینکه مداوم به کارهای مختلف فکر میکردم، به تمام اهدافم با هم، به تمام خواستههایم با هم. اینکه دهها هدف را بخواهم، بد نیست اما فکر کردن به تمام آنها و مرور همزمانشان برای من فشار ذهنی را به همراه داشت و این فشار ذهنی کمکم من را از لذت انجام کار محروم کرد.
اکنون تمام هفت ماه گذشته تا الان را مانند یک فیلم در ذهنم مرور کردم. از ابتدا هم میخواستم نوشتن و ترجمه را پیش بگیرم تا حال و احوال رسیدگی به علایقم خوب باشد. اینکه از زندگی لذت ببرم، اینکه بدانم مسیری که انتخاب کردهام اگرچه من را در آخر این مسیر به هدف شیرین خودم وصل میکند، اما بهتر است لذت بردن از مسیر برایم از همهچیز مهمتر باشد.
نشانه:
بهتر است شکافهای ایجاد شده در زندگی را به چشم نشانه دید. نشانهای که به من میگفت:
علاقهات یادت باشد، شیرینی مسیر یادت باشد، خواه ناخواه به مقصد میرسی. این اهمیت دارد که در این مسیر پایدار و منظم بمانی. پس بهتر آن است که مسیر، تو را از همه لحاظ تقویت کند و تو را از لحاظ جسمی و روحی به دلیل فشار کار بر زمین نزند.
فائزه جان امیدوارم به زودی بهبود پیدا کنی و مثل گذشته پر قدرت باشی.🌷🌷🌷
ممنونم. سلامت باشی معصومه خانم نازنینم.
بسیار عالی دوست عزیز، موفق باشید 🙏🌸