در مصاحبه حسین عیدیزاده با پتر اشتام، نویسنده ادبیات معاصر سوئیس که در ایران با رمان «اگنس» به ترجمه محمود حسینیزاد شهرت دارد، این سوال و جواب ایده نوشتن در لحظه را در ذهن من زنده کرد. گویا پتر اشتام در دانشگاه، ادبیات و بعد از آن روانشناسی خوانده است و از این رو عیدیزاده چنین سوالی از وی داشته است.
“روانشناسی روی نویسندگی شما تاثیر گذاشته است؟
متوجه شده بودم که برای اینکه بتوانم بنویسم باید تا آنجا که میشود درمورد آدمها بدانم. واقعیت این است که وقتی داشتم روانشناسی میخواندم خیلی چیزها درمورد خودم یاد گرفتم. وقتی بخواهید نویسنده بشوید تقریبا همه تجربههایتان به کمک شما میآیند.”
عوامل نویسندگی را اینطور تعریف کرده است:
۱. شناخت آدمها
۲. شناختِ خود
به کمک روانشناسی توانسته است که آدمهای اطراف خود را نیز بشناسد چون همه را در راه نوشتن و نویسندگی موثر دانسته است. بنابراین خواندن در رشته روانشناسی را برای خود ارزشمند میداند و گفته است که به وسیله آن خیلی چیزها در مورد خودِ درونیاش یاد گرفته است.
این ایده بسیار جالب است که شناخت آدمها را موثر دانسته و به دنبال آن بوده است. به نظر من شناخت آدمها با تعامل و ارتباطات پیش میآید. اگر به دنبال شناخت آدمها باشیم و بخواهیم برای داستان یا رمان خود شخصیتهایی تعریف کنیم، میتوانیم آنها را برگرفته از آدمهای اطراف درنظر بگیریم یا حتی برگرفته از چند آدم و شخصیت و رفتارهایی که نویسنده خود آنها را دوست دارد.
در جای دیگر به این مطلب اشاره کرده است که اگر نویسنده شخصیت داستان خود را دوست بدارد، راحتتر میتواند با او ارتباط برقرار کند و در موردش بنویسد. شخصیتی که در دنیا دوست دارد میتواند در نوشتن به کمک او بیاید زیرا او را درک کرده و میتواند با جزئیات و زیبایی و در عین حال شبیه به واقعیت آنها را توصیف کند.
در جای دیگر میگوید گاهی لازم است که نویسنده به صورت معماگونه به شخصیت داستانش بنگرد و خود، او را همچون یک خواننده دنبال کند و در پی کشف شخصیت او باشد و همین مساله خواننده را به دنبال خود میکشاند و در جستجوی واقعیت تا آخر همراه کتاب خواهد ماند و مشتاقانه آن را پیگیری میکند و شاید باعث یک نفس خواندن کتاب نیز شود.
مطلب دیگر این بود که زندگی آدمهای معمولی و اینکه آنها چطور با شکستها روبرو میشوند بسیار لذتبخشتر از کسانی است که به صورت غیر معمولی زندگی میکنند. به عقیده من این بدان دلیل است که بیشتر آدمها زندگی معمولی دارند و اینکه کسانی را مانند خود ببینند بیشتر سر شوق میآیند تا بالا و پایین زندگیاش را کشف کنند و گاهی از آن در زندگی خود بهره بگیرند.
در رابطه با عشق گفته است که فکر میکند در دنیای مدرن نیز هنوز بتوان عشق را پیدا کرد و شاید هم بیشتر شده باشد و اینکه در رمان عاشقانه خود او نیز آخر کتاب خوب و خوش تمام نشده است را به این دلیل دانسته که مردم اینگونه بیشتر میپسندند و ادامه میدهد: “به قول گوستاو فلوبر: «روایت خوشبختی دشوار است.»”
دلیل اینکه متنهایش ساده و بیتکلف است برخلاف متون ادبیات آلمانی یا سوئیسی که پیچیده و طولانی است را اینطور توضیح میدهد که نوشتههای او تحت تاثیر نویسنده آمریکایی ارنست همینگوی بوده است.
فائزه جان متن خیلی خوبی بود.
موفق باشی
ممنونم. خوشحالم که شما دوست داشتید خانم نیکومنش عزیز