مگر می شود آدم بود و حرفِ زور زد! آدم البته معنای متفاوتی دارد در اذهان مردم. یکی آدم را انسانی درستکار میداند و یکی آدم را انسان کار راه انداز… بگذریم باید به او می گفتم که کارش اشتباه است، نباید از خود بگذرم. نباید اجازه دهم حق من را بخورند حتی اگر به ارزش یک ریال باشد. نه به خاطر اینکه گدایِ پول هستم، بلکه بخاطر اینکه گدایِ دریافت حق و حقیقت هستم. حقی که ضایع نشود. نخورند و نَبَرند حقی را که مظلومی محتاج یک ذره آن است. حقی که می گویم مالی نیست. یکسال پیش بود که در کلاس های یکی از مدارس ترجمه شرکت کرده بودم. دوره ها خوب بود در حد متوسط، اما من پولی برای کلاسی عالی داده بودم.
از بحث مال که بگذریم می رسیم به بحث محتوا. از هر دری در آن سخن گفته شد و آنقدر مطالب پراکنده بودند که جمع آوریِ آن ها سخت بود و کلافه کننده. گفته بودند در آخر دوره مدرک می دهند که در آخر هم مدرکی به ظاهر معتبر دادند. اما مدرک بدون آزمون چه معنایی داشت. نه امتحانی وجود داشت نه تستی! جالب اینجاست که این جمله را استاد روز اول و دوم به ما یادآور شد. خنده دار و تاسف بار است که همان استاد شرکت در آن دوره را خودش نیز قبول نداشت و اظهار می کرد که آخرین دوره ای است که با آن دپارتمان زبان همکاری می کنم‌.
دو دوره شرکت کرده بودم و هر کدام در دو روز اجرا می شد. هر دوره را هم یک استاد تدریس می کرد. استاد دوره ی اول که توضیح دادم و اوضاعش مشخص شد. البته در رفتار این استاد تا حدودی چاشنی غرور دیده میشد که از زبان خودش می گفت “من که هستم و چه هستم و کجا درس می دهم و چه و چه!” البته نا گفته نماند کمک هایی هم برای پیشرفت دانشجویان انجام داد که البته تنها شاملِ دانشجویان ساکن تهران می شد و من هم تنها نظاره گر در آرزوی آنکه بتوانم در دارالترجمه او همکاری کنم…
از دوره ی دو روزه اول که بگذریم، می رسیم به دوره ی دوم یعنی دو روز دومی که من در آنجا بودم و در دوره ی دلخواه دیگری از ترجمه شرکت کرده بودم. این استادِ گرامی هم تدریس می کرد و می خواند و جلو می رفت. او در واقع جزوه ای را که یکی از دانشجویانش تهیه کرد بود را برای ما تدریس می کرد. پر از اشتباه هایی بود که هر چند دقیقه یکبار می گفت “البته این مثال ها اشتباه هست و من این ها را ننوشتم و اشتباه از این دانشجو است”. اما سوالی در ذهن من پیش آمده بود که آیا نباید این جزوه را نگاهی می انداخت تا حداقل شان استاد بودنش را حفظ می کرد؟! سوالی خنده دار و تاسف بار. قرار شد بعد از اتمام دوره این جزوه نه چندان خوبش را در اختیار گروه شرکت کننده ی دوره قرار دهد، ازین رو شماره تمام دانشجویان را گرفت و بنا بر این شد که گروهی در تلگرام ایجاد کند و جزوه را در اختیار همه قرار دهد که البته قول او برای چند روز بعد کجا و امروز که حدود هشت ماه از آن قضیه می گذرد کجا!
روز آخر شد و با اشتیاق همه به دنبال مدارک بی پشتوانه ی خود حمله ور شدند! اسم شان دانشجو است؟! کی می خواهد فرهنگ خوبِ صبر کردن و عجول نبودن در میان گروه های اجتماعی جا بیفتد نمیدانم، اما حداقل می دانم این جمعیتی که برای گرفتنِ مدرک حالا حمله ور بودند به سوی میز های پشتیبان های این مدرسه ترجمه، حاکی از این فرهنگ نبودند!
بعد از گذشت یک ماهی از آن دوره ها، طبق قولی که داده بودند برای همکاری با این دپارتمان، آزمون ترجمه ای قرار دادند و تاریخ تعیین کردند. طبق آن تاریخ آزمون را دادم و خداروشکر نمرات خوبی گرفتم، ۹۰ از ۱۰۰ انگلیسی به فارسی و ۸۰ از ۱۰۰ فارسی به انگلیسی. برای کتب و مقالات انگلیسی به فارسی دعوت به کار شدم. خوشحال و مشتاق بودم. اولین ترجمه کتاب را که به من پیشنهاد داده بودند را پذیرفتم. البته دوباره نمونه ی ترجمه ای از این کتاب را در ابتدای کار برای تایید از من خواستند که خوشبختانه یا متاسفانه مورد تاییدشان قرار گرفت. کار را انجام دادم و تقریبا کار ترجمه ی فصل های آخر را شروع کرده بودم و قرار بر این بود که من ترجمه هر فصل را بعد از اتمام ارسال کنم که همان کار را نیز انجام دادم. به فصل ۶ از ۸ رسیده بودم. فصل های قبلی کتاب را ایمیل فرستاده بودم برای مدیر اصلی دپارتمان. در زمان شروع فصل ۶ دستور متوقف شدن بی مورد به من داده شد و دلیلش را هم پشیمانیِ درخواست کننده اعلام کردند. برای این کار فشار زیادی روی من وجود داشت. از آنجا که می گفتند این کار ضروری و فوری است و فقط دو ماه برای ۱۸۰ صفحه به من فرصت دادند که البته با موفقیت پیش می رفتم و آنها نیز راضی بودند.
بعد از سه ماهی که از آن ماجرا گذشت، تصمیم گرفتم سراغی از حق الترجمه خود بگیرم.قبل از آن بر این باور بودم که حتما خودشان دست به کار خواهند شد که متاسفانه چنین چیزی وجود نداشت. شماره ی مدیر دپارتمان که شخصا با من برای کار ترجمه تماس گرفته بود را داشتم. به ایشان در واتس آپ پیام دادم و کار را توضیح دادم. جالب جواب ایشان بود که می گفتند خبر ندارند و باید پیگیر شوند! شاید یادشان رفته بود! اما چقدر زود دیر می شود برای این فراموش کردن ها! چقدر مثل من وجود دارند که به این شکل مورد ظلم هر چند کوچک قرار گرفته اند؟ همین که پیام دادم و کارم را یادآوری کردم، برای من کافی است که بدانم هر چقدر هم که پیشنهاد کاری از برند خوبی باشد، اما در ابتدا فقط باید آدمی را بسنجی که می خواهی با او همکاری کنی. شاید آبی از این آدم گرم نشد، اما فوت و فن کار تا حدودی خودش را کم کم به من نشان داد. زیر بار حرف زور نرو حتی شده از کار بیکارت کنند!