“واژه فرهنگ را برای ارجاع به تمامی ایده ها و فرضیات در مورد طبیعت، اشیا و افراد که هنگام عضویت در گروه های اجتماعی به دست می آوریم، استفاده می کنیم. در واقع فرهنگ نوعی دانش است که همانند زبان اول بدون درک خودآگاه به دست می آوریم. پس از آنکه زبان را رشد می دهیم، از این نوع دانش و در پی آن از فرهنگ آگاه می شویم. دانش خاصی که از طریق فرآیند انتقال فرهنگی به دست می آوریم، حداقل در مرحلۀ ابتدایی، سیستم آمادهای از طبقه بندی دنیای اطراف و تجارب ما از آن فراهم می کند.”
|مطالعات ترجمه|جورج یول|
باید بخاطر داشته باشیم که ما علاوه بر زبان خود (فارسی، انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و غیره) که از ابتدای زندگی با آن آشنا می شویم، با فرهنگ اطراف و محیط خود نیاز آشنایی پیدا می کنیم. همانطور که می دانید زبان آغازی ما برای صحبت کردن، ساختاری برگرفته از کلمه ها و دستور زبان است. اما به همراه زبان ما با فرهنگ اجتماعی که رد آن زندگی می کنیم نیز به تدریج آشنا می شویم. فرهنگ اجتماعی همان به کار بردنِ شما/تو در مسیر صحبت کردن با افراد است. همانطور که یک کودک نیاز دارد بداند برای صدا کردن مخاطب خود باید یکی از این دو واژه را استفاده کند، یعنی می داند که زبان برای اینکه در این مورد چه انتخابی داشته باشد، گزینۀ واژگانی مناسبی را در اختیار او می گذارد. اما حالا اگر همان کودک بخواهد بزرگتری را در جامعۀ خود خطاب کند و بی اطلاع از اینکه جامعه و اطراف و فرهنگ از قبل برای این کار چه گزینه ای را پیش روی مردم گذاشته است، بیاید و به آن بزرگتر بگوید “تو باید آن را برای من بیاوری”. حالا فرض می کنیم آن بزرگتر عمو، دایی، عمه و از این دست آدم ها به غیر از خانواده اصلی باشد. آن شخص حتما آن جمله را به نگاهی منفی می نگرد و فکر می کند کودک از قصد و خودآگاه این کلمات را استفاده کرده است. حال آنکه کودک نوزبان روحش هم از این فرهنگ خبردار نیست.
برای یادگیری فرهنگ اجتماعی که ما بهتر است در بکارگیری زبان خود استفاده کنیم، همانقدر وقت لازم است که ما برای یادگیری زبان اول نیاز داریم و چه بسا تا زمانی که کودک به طور جدی وارد اجتماع نشود، به طور کامل نیز از تمام لفظ ها و فهم های فرهنگی زبان خود نیز آگاه نمی شود.
“مقوله گروهی است که اعضای آن ویژگی های مشترک دارند و واژگانی که می آموزیم را می توانیم به عنوان مجموعه ای برای عناوین مقوله ها تلقی کنیم. این ها کلماتی هستند که برای ارجاع به مفاهیم مورد نیاز مردم برای صحبت در جامعۀ اجتماعی، استفاده می شوند.”
|مطالعات ترجمه|جورج یول|
دنیای اجتماعی ما شامل مجموعه ای از طبقه بندی هاست که افراد، چیزها و ایده ها را به عنوان مقوله های مجزا و قابل تعریف دسته بندی می کند. جالب است که به این نکته توجه کنیم. ما یکسری مقوله داریم با عنوان “مقوله ما” که همان دانسته های ما از مجموعه کلمات زبانی ما هستند و ساختاری به نام “ساختار دنیای خارجی” داریم که منظور از آن همان مفاهیمی است که از کلمات در دنیای اطر اف ما وجود دارد. باید دقت داشته باشیم که رابطۀ ثابتی میان مقوله های ما و ساختار دنیای خارجی وجود دارد و این دو با هم به صحبت ها و زبان جامعه عنا و مفهوم می دهند و به طبع باید معانی آن ها گاهی در زبان های مختلف متفاوت باشد زیرا هر زبانی مختص یک فرهنگ و جامعه است .و این افراد آن جامعه هستند که به زبان پایدار خود رنگ و شکل می دهند.
به مثال رنگ ها که در کتاب مرجع آورده شده است دقت کنید:
“افراد قبلیۀ “دانی” در گینهنو تمامی رنگ های طیف رنگ را می بینند، اما تنها برای دو رنگ نامگذاری می کنند که معادل “سیاه” و “سفید” هستند. اسکیموها نیز این عناوین را به علاوۀ قرمز، سبز و زرد استفاده می کنند. انگلیسی این عناوین را در کنار آبی، قهوهای، بنفش، صورتی، نارنجی و طوسی استفاده می کنند. به ظاهر زبان هایی که در جوامع برخوردار از فناوری پیشرفتهتر استفاده می شود، عناوین بیشتری برای رنگ ها دارند. با استفاده از تفاوت میان تعداد عناوین رنک های پایدار زبان ها، می توانیم بگوییم تمایزهای ذهنی “واژگانی” شدهاند (یعنی با یک واژۀ واحد توضیح داده شدهاند.)”
از دیگر مثال ها کلمه “uncle” است که در زبان انگلیسی شامل چند معنا می شود و آن ها طبق محیطی که در آن کلمه را بکار می برند، متوجه معنای دقیق آن می شوند (همان کاری که مترجم نیز باید در ترجمه خود رعایت کند)؛ این در حالی است که ممکن است در زبان های دیگر برای هر یک از عمو، دایی و این قبیل کلمات، یک واژه مجزا وجود داشته باشد، درست مثل زبان فارسی.
نسبیت زبانشناختی چیست؟
“نسبیت زبان شناختی یعنی به ظاهر ساختار زبان ما، با مقوله های از پیش تعیین شده ، می بایست بر چگونگی ادراک ما از زمان تاثیر داشته باشد. در نسخۀ ضعیف این نظریه، تنها این حقیقت بیان می شود که ما نه تنها صحبت می کنیم، بلکه تا حد مشخصی با استفاده از مقولۀ زبان احتمالاً در مورد دنیای تجارب نیز فکر می کنیم. در نسخۀ قوی این نظریه که “جبر زبانی” نام دارد، این ایده با عنوان “زبان تعیین کنندۀ فکر است” بیان می شود به این معنا که تنها می توانیم در مقولههایی که توسط زبانمان ارائه شده است فکر کنیم.”
|مطالعات زبان|جورج یول|
از این چند خط که جورج یول بیان کرده است متوجه می شویم که زبان را می آموزیم تا قدرت تفکر در اطراف خود را داشته باشیم. این فکر کردن است که به دانش زبانی ما معنا می بخشد و به دلیل آن این قدرت (دریافت زبان) در وجود ما نهادینه شد است که قدرت تفکر را در خود پرورش دهیم. ما اطرافیان خود را (اشیا، افراد، طبیعت و …) را به ظاهر می بینیم و د رصورت لزوم گوش فرا می دهیم اما به دیده و شنیدهخود بسنده نمی کنیم و در رابطه با هر کدام فکر و اندیشه ای داریم و این افکار ما هست که با کمک زبان به اطراف انتقال داده می شود. افکار نیز می تواند تاثیر گرفته از فرهنگ اجتماعی ما باشد. به اینصورت که جمله ای را می شنویم اما تحلیل ما از آن جمله می تواند طبق محیطی که در آن صورت گرفته برای ما معانی خوب بد زشت و یا زیبا داشته باشد.
این مقاله در دست احداث است.
ثبت ديدگاه